Saturday, April 6, 2013

شنبه 17 فروردین 92

هوا بارانی بود. صبح بعد از نماز، به چند خطِ زیر فکر می کردم، کسی را تصور کردم دارد برسرمان گلاب می پاشد:
در میانه­ی جمع، گلاب­پاش را برسر دست گرفت و چند بار به فضایِ اطرافش کوفت، انگار که میخی را با چکش. قطراتِ گلاب همه جا یکسان بر زمین نخواهد نشست. هرچه دورتر باشی، باید بیشتر به عنصرِ "بخت" ، اقبال کنی!
آدمهایی هستند که به هر علت، خواسته یا ناخواسته، موقت یا پیوسته، به منبعِ فیض نزدیک­تراند. گاهی وقتها این نزدیکان، دُوران را نمی فهند. تعجب می کنند که چرا دست به دعا برده اند، تمسخر می کنند کسانی را که هرچهارشنبه بلیط بخت آزمایی می­خرند.
خود را آدمهای متوکل، متبرک، و یا متنعمی تصور می کنند!

No comments:

Post a Comment