شنبه 17 فروردین 92
هوا
بارانی بود. صبح بعد از نماز، به چند خطِ زیر فکر می کردم، کسی را تصور کردم دارد
برسرمان گلاب می پاشد:
در میانهی جمع، گلابپاش را برسر دست گرفت و چند بار به فضایِ اطرافش کوفت،
انگار که میخی را با چکش. قطراتِ گلاب همه جا یکسان بر زمین نخواهد نشست. هرچه
دورتر باشی، باید بیشتر به عنصرِ "بخت" ، اقبال کنی!
آدمهایی هستند که
به هر علت، خواسته یا ناخواسته، موقت یا پیوسته، به منبعِ فیض نزدیکتراند. گاهی
وقتها این نزدیکان، دُوران را نمی فهند. تعجب می کنند که چرا دست به دعا برده اند،
تمسخر می کنند کسانی را که هرچهارشنبه بلیط بخت آزمایی میخرند.
خود را آدمهای
متوکل، متبرک، و یا متنعمی تصور می کنند!
No comments:
Post a Comment