Thursday, January 23, 2014

و در این جهان
هیچ بودنی را برای همیشه 
نیافریده اند، 
آنگونه که هیچ نبودنی را 
برای:
هرگز!

Wednesday, June 5, 2013

مقصود تویی

قالیبافِ درونم
طفلک
هی طرح می بافد
هی نقب میزند
هی پل می بندد
بلکه
" انتخابش" کنی !

Thursday, May 30, 2013



کودکی ام را گم کرده ام
شاید از همان زمان که به
کاغذباد
گفته ام بادبادک
...
چقدر لیسَک از آب نبات چوبی
خوشمزه تر بود!

Wednesday, May 29, 2013

Saturday, May 11, 2013

لانه



یکروز

همه­ی پرندگانِ مهاجر را از آسمانِ گیسوانت 

کوچ خواهم داد
و همه­ی ماهیان را،
ازین خلیج. 

می خواهم که هیچ "دیگری"

بندیِ این کمند نگردد.


Tuesday, April 30, 2013

گلدون

همه جا را رُفته ام

و خلوتِ خالیِ خانه را به انتظارت نشانده ام
همین روزها
یکی باید زنگ بزند
یا تو
یا کلیدِ زیرِ این گلدان 

Wednesday, April 24, 2013

آئین دوست یابی (نقل از دفترچه ی خاطراتم) - 2 از 2



بعضی چیزها باید که عادی باشند، حداکثر، کمی بالای متوسط. خوبترین را نمی توانی به روزمره­گی آلوده کنی. خوبترین­ها، همیشگی­ترین­هایت نیستند. بعضی چیزها باید که همیشه، همه­جا کنارت باشند. و موزه ها، همانقدر که بهترین­ها را برایت حفظ می کنند، از تو دورشان می سازند! میمِ مالکیت را، کمرنگ می کنند.

  نمی خواهم این حُکم را به همه چیز تسرّی بخشم، هرچیزی ساز خود را می زند:


یک ساحلِ تمیزِ دریا، همینکه جای­جایش، در تصرفِ دیگران نباشد، از آنِ توست. نیازی نیست آنرا به تملک درآوری، یک رهگذرِ مشتاق هم می تواند همه ی آنچه را که از یک کرانه­ی آرام می توان خواست، ازو بخواهد، ازو بگیرد. کامیاب شود و برود.  برود، و برای همیشه از یادآوری دیداری که حتی شاید تنها برخوردشان باشد، لذت ببرد، بی آنکه هیچ، به انحصار بیاندیشد.



بسیاری چیزها، صفر و یک­اند: یا ازآنِ تو هست، یا نیست. یا در چنگ دیگران است، یا رامِ خواسته های تو. باتو نباشد، بر توست.



در مورد خیلی چیزها اما، مهم نیست که دیگران آنرا تصاحب کرده باشند یا خیر، همین که "تو" نمی توانی تملکش کنی، به معنای نداشتنِ آن چیز است.



ازین سه، کاش بتوانیم که خیلی اوقات، میلی به این "سیاه و سپیدها" نکنیم!
هیچگاه اهلِ کنار آمدن با خطراتِ بودنِ با آن "دومی­ها" نبوده­ام. یحتمل، اقتضای سنِ من است. یا شاید به ثباتِ خودم، کمتر اعتماد داشته­ام که همیشه از فقدانشان ترسیده­ام، رفتن­شان را خوفناک بوده­ام. اینها، کسانی هستند (و چیزهائی) که "بامن" نبودنشان را شاید بتوانی تاب آوری، اما "برمن" بودنشان، سخت، طاقت سوز است و "عمراوبار". من هرگز مردِ این میدانِ میانه نبوده­ام.

لابد اگر زیرِ بارِ دومی ها نمی روی، آخری را هم " بیخیال " می شوی.
اولی­ها، گمان مبر که بسیارند و در دسترس، آنها هم نایابند، اما بجوی­شان:
یافت، می، بشوند!